دلتنگتم وقتی میام سرکار
پسرم دیگه شش ماهت تمام شد و مامانی مرخصی ام به پایان رسید و مجبورم علی رغم میل باطنی ام که دوست ندارم ازت دور باشم ترکت کنم و مامانی بسپارمت . اول خدا بعدش مامانی نگهدارت . عزیزدلم صبحها دیگه ساعت ۷ صبح چه بیدار چه خواب . بابایی بقلت می کرد می بردتت خونه مامان جون اونجا باشی تا من از سرکار برگردم . وقتی از سرکار برمی گشتم نمی دونی برام چیکار می کردی چه ذوقی می کردی دیگه نمی خواستی از بقلم بیایی پایین (الهی فدات) منم ناهارم می خوردم بعد بقلت می کردم با هم دیگه می رفتیم خونمون . تک تک لحظاتی که ازت دورم فقط و فقط به تو فکر می کنم . نفسمممممممم من و بابا کورش دوست داریم به اندازه تمام زندگیمون فروردین 91 کسری اون موقعه 5 ما...
نویسنده :
مامان کسری
11:40